منبع شايعه
براي پذيرش شايعه نخست بايد منبع ارائه ي آن را باور داشته باشيم. اين که ارائه ي دهنده ي خبر فردي ذي صلاح، موجه، آگاه، بي طرف، بي غرض و بي حب و بغض باشد. مأخذ شايعه مي تواند نسبت به ما که حرف هاي او را باور
نويسنده: دکتر ارسيا تقوا
از منبعي موثق شنيده ام که....
براي پذيرش شايعه نخست بايد منبع ارائه ي آن را باور داشته باشيم. اين که ارائه ي دهنده ي خبر فردي ذي صلاح، موجه، آگاه، بي طرف، بي غرض و بي حب و بغض باشد. مأخذ شايعه مي تواند نسبت به ما که حرف هاي او را باور مي کنيم به منبع خبر فاصله ي نزديک تري داشته باشد. مثلاً کارمند اداره اي باشد که اخبار اتفاقات رخ داده با وي بي ارتباط نباشد.اما اين ارتباط تا چه اندازه باشد حرف هاي منبع شايعه را باور مي کنيم؟
به نظر مي رسد براي پذيرنده ي شايعه خيلي مهم نيست که بداند منبع تا چه اندازه صلاحيت دسترسي به اطلاعات پنهان را دارد. همين که اين حس ايجاد شود که منبع بيشتر مي داند، مي تواند بستري فراهم آورد که حرف هاي او دربست پذيرفته شود. مثلاً ديگر اين سؤال براي فرد پيش نخواهد آمد که همسايه ي ارتشي چگونه به طور دقيق از لشکرکشي دشمن به پشت دروازه هاي خودي مطلع است. اين ارتشي بودن همسايه براي قبول صحبت هاي او کافي است. حتي فرقي هم نمي کند که اين همسايه ي دانا 10 سال پيش بازنشسته شده است! براي توجيه اين مسئله پذيرنده ي شايعه ممکن است به خود بگويد خب درست است که او الان نظامي نيست اما دوستان زيادي دارد که به او خبررساني مي کنند.
گاهي اوقات پذيرش شايعه صرفاً به دليل نزديکي فيزيکي به جايي است که اخبار به طور معمول از آنجا برمي خيزد. براي مثال برخي ساکنان شهرستان ها گمان مي کنند آن ها که در پايتخت حاضرند اطلاعات جديدتر و دست اول تري دارند!
گاهي اوقات منبع خبر داراي آن درجه از اعتبار نيست که مخاطبان را براي پذيرش حرف هايش مجاب کند. در اين جا منبع از ترفندي ديگر استفاده مي کند و بلافاصله پاي کسي را به ميان مي آورد تا آخرين پرده هاي مقاومت در برابر قبول شنيده ها را فرو بريزد... برادزاده ي من در همان جايي کار مي کند که آنها اجناس شان را انبار مي کنند. يکي از دوستان من با چشم هاي خودش ديده که نخست وزير را به بيمارستان مي بردند... کارمند بانکي که چک اونا رو به حساب مي ذاره از مسافران بچه هاي خطي خودمونه.
آيا به راستي منبع خبر به همان بي طرفي است که شنوندگان مي پندارند؟
بي طرفي منبع خبر!
در روند پذيرش شايعه اين اصل از سوي شنونده وجود دارد که منبع خبر فردي بي طرف و بي منظور باشد. پس اگر چنين است چرا شايعه ساز اين همه اصرار مي ورزد که از لا به لاي بي شمار اخباري که مي تواند هر روزه براي عده اي بيان کند تنها موضوعات خاص و گاه غريبي بايد ذهن او را مشغول کند. به طور مثال با اين که مي داند براي رسيدن به مهماني خانوادگي بايد هر چه سريع تر جمع دوستان را رها کند، آن قدر منتظر مي ماند تا فرصت پيدا کند که از شنيده هاي خود درباره ي زد و بندها و حساب سازي هاي رئيس اداره با يک شرکت خصوصي بگويد. و بعد هم اصرار داشته باشد که از لحن و کلامي بهره بگيرد که مطمئن باشد همه را مجاب مي کند.اگر قرار است او تنها منتقل کننده ي بي دخل و تصرف پيامي باشد، پس چه نيازي به اين همه مصرف وقت و انرژي است.
شايد زمان آن فرا رسيده باشد که بپذيريم شايعه پراکن بدون هيچ نيست خاصي شايعه نمي سازد.
شايعه هايي بي منبع!
درست است که شايعه پراکن هميشه سعي دارد که منبعي براي گفته هاي خود ارائه کند اما به دفعات يپش مي آيد که شايعه از منبع خود چنان مهم تر مي شود که ديگر کسي به دنبال سرمنشأ اصلي آن نيست. وقتي که مبلغ و شماره ي حساب بانکي سياستمداري را در يکي از بانک هاي سوييس مي دانيم، ديگر چه اهميتي دارد که دنبال افشاکننده ي خبر باشيم. وقتي قرار است خبر را بپذيريم، ديگر چه فرقي مي کند که گزارش دهنده ي آن يکي از کارمندان بانک باشد يا يکي از حسابداران خود او که از فساد به تنگ آمده و يا يکي از مخالفان او. با اين حال شايعه ساز هميشه سعي دارد که منبع خبري اش را به عنوان ضامن تأييد خبر داشته باشد، اما چون اين موضوع براي او مهم تر از خودِ خبر نيست و يا از اساس به خاطر نمي آورد که آن را کجا شنيده، لذا ممکن است با گذشت ايام شايعه ساز منبع خبر خود را به فرا خور شرايط عوض کند. يک بار آن را از قول روزنامه اي بگويد، بار ديگر از قول فردي نزديک به محافل خبري. در سال 1376 که رقابت سختي ميان خاتمي و ناطق نوري، دو کانديداي انتخابات رياست جمهوري در گرفته بود، برخي شايعه کردند که مجله ي طنز گل آقا نوشته: بنويسيد خاتمي بخوانيد ناطق نوري! در حالي که اين جمله هيچ گاه در هيچ مجله ي طنز رسمي کشور نوشته نشده بود. طي حمله ي آمريکا به عراق بارها پيش آمد که مردم شايعه هايي را به عنوان خبري رسمي نقل مي کردند. غافل از آن که منشأ اين اخبار برگه هايي بود که آمريکايي ها پخش کرده بودند.اعتماد به منبع
شايعه براي باور کردن به وجود مي آيد نه براي برانگيختن بحث درباره ي درستي يا نادرستي اش. وقتي کسي را قبول داشته باشيم. حرف هاي او را نيز دربست مي پذيريم. جالب اين جاست که حتي اگر قبلاً بارها اخبار نادرستي از يک منبع شنيده باشيم، چون آن فرد را قبول داريم فقط حرف هاي درستش را به خاطر مي آوريم. انگار موقع توجه به آن منبع، مکانيسمي در ذهن به کار مي افتد که فقط چيزهاي حاکي از اعتماد به او را به خودآگاه مي آورد. او را دربست مي پذيريم. اطلاعات غلط او را اشتباهاتي که به طور معمول پيش مي آيد و سهوي است قلمداد مي کنيم و با اغماض از آن ها مي گذريم. در اين صورت شواهدي را که عليه منبع معتبرمان است به راحتي کنار مي گذاريم يا، به بيان بهتر، خود خواسته فراموش مي کنيم و فقط حسن هاي او را مي بينيم.بنابراين وقتي منبعي قابل قبول شد حرف هاي او نيز براي معتقدانش بي بحث و جدل پذيرفتني مي شود. در اين صورت حتي اگر دلايلي هم ارائه شود که شايعه پذيرفته شده را بي اساس جلوه دهد، فرد بلافاصله به هر طريق ممکن به توجيه مسئله مي پردازد. يعني شايعه براي استقرار خود نظام فکري معتقدانش را تغيير مي دهد.
در طي حمله ي اول لشکر آمريکا و هم پيمانانش به عراق در سال 1991، برنامه اي راديويي توسط عراق براي سربازان آمريکايي پخش مي شد که مدام از آنها مي خواست به خانه و کاشانه شان برگردند.
مجري اين برنامه که به « بتي بغداد » معروف بود در يکي از برنامه ها به سربازان آمريکايي خبر داد که چه نشسته اند: اکنون که شما کيلومترها دورتر از خانه و کاشانه تان هستيد در آمريکا تام کروز، تام سلک و برت سيمپسون دارند نامزدهاي تان را از چنگ تان در مي آورند!
نويسنده هاي عراقي اين برنامه مي دانستند که سربازان در اين سن و سال به احتمال زياد نامزد يا چيزي شبيه به آن در محل سکونت شان دارند، اما اين را نمي دانستند که خيلي بعيد است عمل قبيح ترکيب نامتجانس تام کروز و برت سيمپسون ( شخصيت کارتوني ) سربازي را آن قدر مجاب کند که اسلحه بيندازد و سعي کند در اولين فرصتي که به دست مي آورد به خانه برگردد. اين موضوع، توجه به مقوله ي بستر فرهنگي براي اشاعه ي شايعه را جدي مي سازد.
عدم آشنايي و اشراف نويسندگان برنامه ي « بتي بغداد » به مختصات فرهنگي آمريکاييان باعث شد که ترفند رسانه اي آن ها نه تنها مؤثر نيفتد که اسباب مضحکه و خنده شود. چه بسا استفاده ي ساده لوحانه از اين شيوه ها سبب عدم اعتماد به رسانه ي مذکور گردد.
جلب اعتماد عمومي نسبت به يک فرد يا يک سيستم، يا از خيلي پيش و تدريجي به وجود مي آيد و يا اين که بايد با ترفندهايي به آن دست يابد. ديدگاهي قديمي مي گويد: اگر مي خواهي مرا متقاعد کني بايد انديشه ي مرا بشناسي، احساس مرا حس کني و با کلمات من حرف بزني.
نمونه اي از يک روش موفق اعتمادسازي ضمن توجه به خرده فرهنگ ها را مي توان در نامه ي ناپلئون به مردم مصر پيش از ورود به اسکندريه در
سال 1798 ديد:
« به نام خداوند بخشنده و مهربان. نيست خدايي جز خداي يکتا. فرزندي ندارد و شريکي براي او نيست.
از جانب فرانسه و بر اساس اصول آزادي و تساوي، فرمانده ارتش بزرگ اعلام مي دارد: کليه ي اهالي مصر مي دانند مدت زماني طولاني است که اين حاکمان بر کشور مصر مسلط اند و در حق ملت فرانسه ذلالت و حقارت روا مي دارند... اکنون زمان مجازات آن ها فرا رسيده. دير زماني است اندوهناکيم اين گروه حاکمان که از برده هاي ترک و قفقاز هستند در سرزمين نيکي ها و بهترين ها که در دنيا بي نظير است به فساد مشغول اند. » ناپلئون با دميدن به شايعه ي غير مصري بودن حاکمان مصري مي کوشد شکاف ميان مردم و حاکميت را افزايش دهد....
« اي مصري ها به شما گفته شده است که من اين جا آمده ام تا دين شما را از بين ببرم. اين را باور نکنيد. من نزد شما نيامده ام مگر براي گرفتن حق شما از چنگ ظالمين و همانا من بيش از حاکمان، خداي سبحان و تعالي را مي پرستم و براي فرستاده ي او و قرآن عظيم احترام قايل هستم. » در اين جا بناپارت مي کوشد از شايعه هايي که حکايت از سفاکي وي در کشورگشايي دارند با ظرافت بگذرد.
به حاکمان بگوييد که همه ي مردم نزد خدا برابرند و آن چه مردم را از يکديگر متمايز مي کند عقل و فضايل و علم آن هاست. » در اينجا نيز با برگرفتن آيه ي شريفه ي « إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ » مي کوشد از عبارت هايي آشنا براي ورود به دنياي ذهني مسلمانان بهره گيرد.
منبع مقاله :
آتش پور، سيد حميد؛ (1388)، اعتياد به کار( روان شناسي معتادين به کار )، تهران: نشر قطره، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}